به نام خدای موعوددلها

سلام آقافدای تو

غصه من غمای تو
دردوبلات برای من
دردسرام برای تو
بازدلموآتیش زدی
گفتی یه روزجمعه میای
این جمعه هم نیومدی
شماکجاومن کجا؟
توخوب خوب من بد بد
آخه چقدرمهربونی
راه دادی وبده اومد
من اومدم بااشک وآه
خسته ام ومونده توراه
منم میخوام سفیدبشم
شبیه اون غلام سیاه
سلام آقافدای تو
من میمیرم برای تو
زنده باشم برای تو
بنده زرخریدبشم
کشته بشم به پای تو
کاشکی بشه شهیدبشم
التماس دعا
یااباصالح المهدی ادرکنی

شعرنیمه شعبان

سلام دوستان عزیز

شعری زیبا ازولادت امام زمان ارواحنافداه براتون گذاشتم.حتمابخونید...

بدجوری بادل آدم بازی میکنه

خدابرکت بده به عمرآقای سازگار

امام زمان(عج)-ولادت

----(بحر طویل نیمه شعبان)----

 كشتی برده فروشان، ز ره دور عیان است كه برعرشه ی آن  بانوی مُلك دو جهان است، بگو فخر زنان است، بگو مادر مولای زمان است، بود منتظر مقدم او بُشر سلیمان كه به عنوان كنیزش بخرد، تا ببرد  بر ولی قادر منّان، حسن عسکری آن یازدهم اختر تابان ولایت، به كف بُشر یكی نامه از آن شمس هدایت ،كه ز اسرار خدا داشت حكایت، نگه دخت یشوعا چو بر آن نامه بیفتاد، قرار از كف خود داد و ببوسید و روی چشم نهاد و گـُل لبخند به لب گفت كه: این نامه ی یاراست، خطش را خبر از وصل نگاراست، سپس گفت كه ای بُشر مپندار كنیزم كه زده فاطمه گل بوسه به پیشانی و خوانده است عزیزم، شرفم بس كه عروس علی و فاطمه ام، داده خداوند به من این شرف و قدر و بها را.

من از نسل یشوعا كه همان دختر شاهنشه رومم، چه بسا ماه وشانی كه ز عزت همه بودند كنیزم، چه بسا سرو قدانی كه به محفل همه بودند غلامم، دو پسر عم كه مرا شیفته بودند و ز من خواستگاری بنمودند، كشیشان همه انجیل گشودند، یكی را به سر تخت نشاندند، گـُل و لاله فشاندند كه دامادِ نگون بخت به كام اجل خویش نگون شد، ز سر تخت، شب آمد، به سر دست و قضا چشم مرا بست كه در عالم رویا نگه اُفتاد مرا بر رخ زیبا پسری، نخل شرف را ثمری، صُنع خدا را اثری، دیده به ماه رخ زیباش گشودم، ز كفم رفت همه بود و نبودم، كه ندا داد رسول مدنی احمد خاتم كه: اَلا عیـــــــــــسی مریم، چه شود دخت یشوعای تو را بر پسرم عقد ببندم، لب جان بخش گشودند، یكی خطبه سرودند و مرا عقد نمودند بر آن شمس ولایت، كه عیان دیدم از آن طلعت نورانی او روی خدا را.

چه مبارك شبی بود و چه فرخنده شبی بود، ولی حیف كه بیدارشدم، سخت گرفتارشدم، شب همه شب در تب و در تاب شدم، شمع صفت آب شدم، تا كه شبی فاطمه آمد ز ره لطف به خوابم، نگهی كرد به چشمان پر آبم، به ادب بوسه به دستش زدم و روی قدم هاش فتادم، ز فراق رخ جانان به شكایت دو لب خویش گشودم كه: به دادم برس ای عصمت دادار ودودم، غم دوری یگانه پسرت كشت مرا، فاطمه فرمود: چگونه پسرم پیش تو آید، به تو این بخت نشاید، مگر آیین نصاری بگذاری و به اسلام روی بیاری سر تسلیم و رضا را. 

من در آن عالم رویا لب جان بخش گشودم، به خدا و به رسول به علی بود درودم، چو شهادت به لب آوردم و اقرار نمودم، گـُل لبخند به گلزار رخ فاطمه دیدم، كه گشود از كرم آغوش و مرا در بغل خویش گرفت و به رُخم بوسه زد وگفت: از امشب تو عروس منی ای پاكیزه سرشتم، گل باغ بهشتم، به تو تبریك كه هرشب پسرم پیش تو آید، من از امشب همه شب لاله ز باغ رخ او چیدم و در خواب ورا دیدم، تا داد مرا وعده ی دیدار، كه در سلك كنیزان ببرم روی به بیت الحرم یار، خوشا حال تو ای بُشـر، كه مامور شدی از طرف حجت دادار، بر این كار، منم همسر آن نور دل احمد مختار، كز آن سید ابرار، بیارم به جهان منتقم خون شهدا را.

چارده شب چو گذشت از مه شعبان، مه عترت، مه قرآن، چه مبارك سحری بود، بگو نخل ولا را ثمری بود، بگو بحر كرامت گوهری داشت، بگوشمس ولایت قمری داشت، بگو نرگس زهرا پسری داشت، بگو مصلح كلِ بشری داشت، جهان دادگری داشت، خبر زآمدن حجت ثانی عشری داشت كه شد دیده ی نرگس، دل شب باز ز رویا به دو صد ناز، وضو ساخت و اِستاد سحرگه به نمازشب و آیات خدایش به لب افتاد، به تاب و تب و از درد گـُل انداخت عذارش، ز كف افتاد قرارش، صلوات مـَلك از اوج فـَلك گشت نثارش، به رُخش جلوه ی بدر و به لبش سوره ی قدر و نفسش كرد معطـر همه امواج فضا را.

ناگهان دید حكیمه كه شده حجره پر از شوق و شعف وشور، روان گشت حضور قمر برج ولایت، حسن عسكری آن مـــــــــــــــهر فروزان هدایت، به ادب گفت كه: ای جان دو عالم به فدایت، شده در پرتو انوار نهان نرجس پاكیزه لقایت، گل لبخند حسن باز شد و گفت كه: ای عمه پاكیزه سرشتم، گـُل خوشبوی بهشتم، به ادب رو به سوی حجره ی نرگس، گل زهرا ثمرم، همسر نیكو سِیَرم، سرزده قرص قمرم، یافت ولادت پسرم، آمده نور بصرم، رفت حكیمه به سوی حجره نرجس، نگه افكند به خورشید رخ حجت سرمد، گـُل نورسته ی احمد، مه اثنی عشر آل محمد، لب جان بخش گشوده، سخن از وحی سروده، به لبش نام خداوند و رسول و علی و حضرت زهرا و حسین و حسن و باز علی باز محمد پس از آن جعفر و موسی و رضا گفت، محمد و علی گفت، سپس نام ز خود بُرد، ندا داد به هرنسل و زمان اهل ولا را.

ندا داد منم مهدی موعود، منم حجت معبود، منم مصلح عالم، منم منجی عالم، منم وارث پیغمبر خاتم، منم حجت سرمد، منم عبد موید، منم حیدر و احمد، منم نجل محمد، منم آن منتقم خون خدا، طالب خون شهدا، زاده مصباح هدی، صاحب عمامه ی پیغمبر و تیغ علی و چادر زهرا، جگر پاك حسن، جامه ی خونین حسین، دست ابالفضل علمدار، منم وارث پیشانی بشكسته ی زینب، شود آن روز كه از پرده ی غیبت به در آیم به سوی كعبه بیایم، برسد بر همه خلق ندایم كه :من ای منتظران، مهدی موعود شمایم، پس از آن ره به سوی شهر مدینه بگشایم، حرم فاطمه را بر همه عالم بنمایم، كنم آغاز از آن جا سفر كرب و بلا را.

 گل احمد، گل زهرا، گل نرگس، گل امیدحسن، یوسف زهرا، ولی الله معظم، دُر دریای كرامت، ز خداوند و رسولان و امامان و همه منتظران باد سلامت، همه مشتاق پیامت، همگان منتظر صبح قیامت، تو شه ارض و سمایی، تو فقط منتقم خون خدایی، تو امید دل مایی، حجرالاسود و هجـر و حرم و زمزم و مسعی و صفا، مروه همه چشم به راهت، همه مشتاق نگاهت، چه شود تا كه ببندی به حرم قامت و نغمه ی قد و قامتت آید، عیسی مریم كه به تو روی نیاز آرد و پشت سر تو باز نماز آرد و فریاد "انا المهدی ات" از خلق بـَرد هوش، جهان جمله شود گوش، اَلا كوه فِراقت به سر دوش، شود تا كه كنم شهد وصال از دو لبت نوش؟ دعا كن كه دعاها به اجابت برسد بهر ظهورت، تو بیایی، تو بیایی، گره از كار فروبسته ی عالم بگشایی، تو بیایی، تو بیایی، كه دل از عالم و آدم برُبایی، تو بیایی كه كنی زنده ز نو دین رسول دو سرا را.

به خدا ای پسر فاطمه تنها نه حرم منتظر توست، عرب تا به عجم منتظر توست، به خون پسر فاطمه سوگند كه بر گنبد زرین حسین ابن علی سید الاحرار، عَلـَم منتظر توست، نه اسلام كه ابناء بشر منتظر توست، زمان منتظر توست، جهان منتظر توست، نبی منتظر توست، علی منتظر توست، بیا فاطمه بیش از همگان منتظر توست، حسین و حسن و هفتاد دو تن منتظر توست، خدا را خدا را، كه آن گنبد ویران شده و قبر پدر منتظر توست، بیا ای شرف شمس رسالت، به خداوند قسم دیر شده صبح وصالت، همه چشم اند چو "میثم" كه بیایی ببینند به مرآت رُخَت آیینه ی پنج تن آل عبا را.

شاعر:حاج غلامرضاسازگار

التماس دعای فرج

 

صدای آمدنت

بسم رب المهدی عج

سلام.درروزجمعه شعری زیبا تقدیم به همه منتظران موعود

صدای آمدنت

دلم هوای توکرده هوای آمدنت

                               صدای پای تو آید صدای آمدنت

بهارباتو بیایدبه خانَه ی دل ما    

                             سری به خانه مازن،صفای آمدنت

هنوزمانده به یادم که مادرم میخواند

                          زمان کودکی ام قصه های آمدنت

حساب کردم ودیدم که باحساب خودم

                              تمام عمرنشستم به پای آمدنت

چقدروعده ی وصل تورابه دل بدهم

                           چقدر جمعه بخوانم دعای آمدنت

نیامدی ودلم راشکستی ای مولا

                             چه نذرهاکه نکردم برای آمدنت

شاعر:محسن عرب خالقی

التماس دعای فرج

 

شعرامام زمان عج

به خاطرتو

تمام مردم اگر چشمشان به ظاهر توست

نگاه من به دل پاک و جان طاهر توست

فقط نه من به هوای تو اشک می ریزم

که هر چه رود درین سرزمین مسافر توست

همان بس است که با سجده دانه برچیند

کسی که چشم تو را دیده است و کافر توست

به وصف هیچکسی جز تو دم نخواهم زد

خوشا کسی که اگر شاعر است شاعر توست

که گفته است که من شمع محفل غزلم؟!

به آب و آتش اگر میزنم به خاطر توست

  

(فاضل نظری)

شعرامام زمان(ارواحنافداه)

بسم رب المهدی( ارواحنافداه)

آقاجان

گاهی کنارتربت مخفی مادرت

برخاک آشنای خودت گریه میکنی

یک شب کنرپنجره فولاد میروی

باحاجت ودعای خودت گریه می کنی

شبهای جمعه زائرشش گوشه می شوی

بایادکربلای خودت گریه میکنی

هرهفته نامه های مرامیزنی ورق

برحال این گدای خودت گریه میکنی

شعرامام زمان(ارواحنافداه)

 

به خاطرتو

تمام مردم اگر چشمشان به ظاهر توست

نگاه من به دل پاک و جان طاهر توست

فقط نه من به هوای تو اشک می ریزم

که هر چه رود درین سرزمین مسافر توست

همان بس است که با سجده دانه برچیند

کسی که چشم تو را دیده است و کافر توست

به وصف هیچکسی جز تو دم نخواهم زد

خوشا کسی که اگر شاعر است شاعر توست

که گفته است که من شمع محفل غزلم؟!

به آب و آتش اگر میزنم به خاطر توست

  

(فاضل نظری)

 التماس دعای فرج

شعرامام زمان(ارواحنافداه)

در خلوتم که حرف مرا گوش می کنی
 هر زشتی ام که هست فراموش می کنی

شرمنده می شوم ز رویت هزار بار
 وقتی که تو نگاه خطا پوش می کنی

هرگاه درد و دوری و غربت شود شروع  
ما را برای خویش غزل نوش می کنی

چون سوزم از شرار ستمهای روزگار  
این شعله را به خنده تو خاموش می کنی

شرط ملازم است که پا جای پا نهد  
خود را تو با غلام چه هم دوش می کنی

از دیگران حساب مرا کرده ای جدا  
از بس مرا عنایت آغوش می کنی

در بین مردمی و نمی بینمت چرا
  ما را به خویش خوانده و مدهوش می کنی

چون می شوم به میکده غرق معارفت  
مستم کنی و خالی ام از هوش می کنی

از دکترین مهدویت فارغم که تو  
تشدید بر ارادت خودجوش می کنی

جام می و سبوی شهادت به دست توست  
آخر مرا خریده و می نوش می کنی

در انتظار آمدنت ایستاده ایم  
ما را برای جبهه کفن پوش می کنی

از کربلا صدای تو را بشنویم زود  
ای خوش دمی که نغمه چاووش می کنی

التماس دعای فرج

شعرامام زمان(ارواحنافداه)

تقصير ماست غيبت طولاني شما

 بغض گلو گرفته ی پنهاني شما

 

 بر شوره زار معصيتم گريه مي كني

 جانم فداي ديده ي باراني شما

 

 پرونده ام براي شما دردسر شده

 وضع بدم،دليل پريشاني شما

 

 اي واي من! كه قلب شما را شكسته ام

 آقا چه شد تبسم رحماني شما؟!

 

 اي يوسف مدينه مرا هم حلال كن

 « عفو و گذشت» سنت كنعاني شما

 

 آيا حقيقت است كه اصلا شبيه نيست؟!

 رفتار ما به رسم مسلماني شما

 

 ايران ما اگر چه بسي شاه ديده است!

 چشم اميد بسته به سلطاني شما

 

 صدها هزار نوح و سليمان نشسته اند

 در انتظار منسب درباني شما

 

 عشاق شهر يكسره تعريف مي كنند

 از لحن و صوت مكي قرآني شما

 

 نشنيده ياد روضه ي گودال كرده ام

 دل مي برد تلاوت روحاني شما

 

 اين اشك روضه حال مرا خوب كرده است

 رد خور نداشت، نسخه ي درماني شما

 

 « يا فارس الحجاز» برايم دعا كنيد

 درمانده است شاعر ايراني شما

 وحیدقاسمی

التماس دعای فرج

شعرامام زمان(ارواحنافداه)

موسايِ مايي و عصاي ديگراني
يعني شما آقاي از ما بهتراني

از تو فقط چوپاني ات را درك كرديم
پس حقّمان است اينكه ما را مي چراني

با جلوه هاي روشن اطراف طورت
ابليس مي گيري ، ملك مي پروراني

آدم تـو ، ابراهيم تـو ، عيسي تـو ...تـو ...تـو
تـو يك نفر هستي ولي پيغمبراني

دور از من و اين گلّه هاي گوچ كرده
اين جمعه هم ، پيش خدا خوش بگذراني

علی اکبرلطیفیان

التماس دعای فرج

بال زدیم و به آسمان نرسیدیم
تا به افق های بیکران نرسیدیم
در خم یک کوچه جا زدیم دوباره
مثل همیشه به کاروان نرسیدیم
شیعه‌ی خوبی نبوده ایم برایش
ما به حضور اماممان نرسیدیم
هر شب از این جاده رفته ایم ولی حیف
تا به سحرهای جمکران نرسیدیم
کوچه به کوچه شمیم سیب بیارید
یا خبری از سوی حبیب بیارید
کار جنونم به تماشا کشیده است
یک دو نفس لاأقل شکیب بیارید
با غم تو قلب من کنار نیامد
بغض های جمعه ام به کار نیامد
چشم ها سپید شد به راه عبورش
از گذر جاده ها سوار نیامد
در نفس باغ بوی پیرهنش نیست
یوسف شب های انتظار نیامد
نیست تاب عشق علی در دل دنیا
وارث طوفان ذوالفقار نیامد
دل ز همه جز تو گسستم که بیایی
دل به سر زلف تو بستم که بیایی
هر چه دویدم به حضورت نرسیدم
بر سر راه تو نشستم که بیایی
یا کبوتران نامه بر نپریدند
یا عریضه ها به حضورت نرسیدند
عاشقی از دوری تو می رود از دست
از غم مهجوری تو می رود از دست
ندبه‌ی آدینه هم هوای تو دارد
شیون آئینه هم هوای تو دارد
بی تو زمین و زمان ثبات ندارد
بی تو جهان کشتی نجات ندارد
خیمه‌ی سبزت پناه اهل جهان است
شانه تو تکیه گاه کون و مکان است
چشم های تو چراغ راه دل ماست
هر نگاه تو پناه گاه دل ماست
می وزد از سمت جمکران خیالت
هر سحر جمعه آرزوی وصالت
چشمه زمزم شده ست چشم غریبم
هم نفس زمزمه‌ی اشک زلالت
کاش شوم میهمان خیمه‌ی سبزت
یا کریم آسمان خیمه‌ی سبزت
کوچه به کوچه شمیم سیب بیارید
یا خبری از سوی حبیب بیارید
هم نفسان کوچه پر از عطر بهار است
می دهد این مژده را نسیم، قرار است
یوسف گمگشته به کنعان برسد باز...

شاعر: یوسف رحیمی

التماس دعای فرج

شعرامام زمان(ارواحنافداه)

حدیث دلتنگی

به گريه هاي بدون صدا دلم تنگ است
قسم به ندبة « آقا بيا» دلم تنگ است

ستاره مي چكد از خلوت شبانة من
به وسعت همة گريه ها دلم تنگ است

شكسته بال و پرم در هواي دلتنگي
قفس نشين شده ام بي تو تا دلم تنگ است

تو نيستي متعلق فقط به خوبان كه
شبي به خلوت من هم بيا دلم تنگ است

 

به حلقه هاي ضريح مجعد زلفت
گره زدم دل سرگشته را دلم تنگ است

چه مي شود كه شبي ميهمانتان باشم
براي خيمة سبز شما دلم تنگ است

شبيه عطر بهشت است عطر سردابت
براي خانه تان ، سا مرا دلم تنگ است

 

قسم به پرچم مشكي روضة ارباب
براي ديدن كرب و بلا دلم تنگ است

یوسف رحیمی

التماس دعای فرج

 

 

 

شعرامام زمان(ارواحنافداه)

بسم رب المهدی عج

 

سرم را می زنم از بی کسی گاهی به درگاهی

نه با خود زاد راهی بردم از دنیا، نه همراهی

 

اگر زاد رهی دارم همین اندوه و فریاد است

"نه بر مژگان من اشکی نه بر لبهای من آهی"

 

غروبی را تداعی می کنم با شوق دیدارش

تماشا می کنم عطر تنش را هر سحرگاهی

 

دلم یک بار بویش را زیارت کرد... این یعنی

نمی خواهد گدایی را براند از درش شاهی

 

نمی خواهم که برگردد ورق، ابلیس برگردد

دعای دست می گویی، چرا چیزی نمی خواهی؟

 

از این سرگشتگی سمت تو پارو می زنم مولا!

از این گم بودگی سوی تو پیدا می کنم راهی

 

به  طبع طوطیان هند عادت کرده ام ، هندو

 همه شب  رام رامی گفت و من الله اللهی

 

هلال  نیمه ی شعبان رسید و داغ دل نو شد

دعای آل یاسین خوانده ام با شعر کوتاهی

 

اگر عصری ست یا صبحی تو آن عصری تو آن صبحی

اگر مهری ست یا ماهی  تو آن مهری تو آن ماهی

 

دل مصر و یمن خون شد ز مکر نابرادرها

یقین دارم که تو آن یوسف افتاده در چاهی

 

علیرضا قزوه

التماس دعای فرج

شعرامام زمان(ارواحنافداه)

بسم رب المهدی عج

 

وقتی که به دل عشق تو کامل بنشیند

واجب برود شور نوافل بنشیند

 

توروبرویم باش که ثابت شود این نقل:

آیینه به آیینه مقابل بنشیند

 

پیش آی و تجلی کن و بردار و بسوزان

تا دغدغه ی طی مراحل بنشیند

 

هر ذره به اندازه ی خود نور بگیرد

دیوانه به رقص آید و عاقل بنشیند

 

کی صورت ماه تو شود روزی دریا؟

در چشم که این ماهی نازل بنشیند؟

 

بیهوده چه بندند به امید کجاوه؟

چون ناقه ی بی عشق تو در گل بنشیند!

 

ای کاش نمیریم و ببینیم پس از ظلم

بر تخت چو آن خسرو عادل بنشیند

 

فتوا بدهد: بر همگان عشق فریضه است

بر مسند توضیح مسائل بنشیند

 

هر باغچه صد باغ بهاری بشکوفد

هر خاک پر از تاک به حاصل بنشیند

 

لب تر کند و از رشحاتش بچشاند

مایوس مشو موج به ساحل بنشیند

 

ای حق تو کجایی که شب از حد گذرانده است

ای روز به پا خیز که باطل بنشیند

 

آواز تو را می شنوند اهل محبت

آهی که ز دل آمده بر دل بنشیند

رضاجعفری

التماس دعا فرج

شعرامام زمان(ارواحنافداه)

یابن الحسن
 
عشق ما کار و کس نمی داند

این شرر خار و خس نمی داند

 

جان آقا مرا به کس نفروش

طفلک دل هوس نمی داند

 

بانگ خاموش گریه های مرا

های و هوی جرس نمی داند

 

کس جلودار این سرشک نشد

مستی ما عسس نمی داند

 

عاشقی را شروع و پایان نیست

بیدلی پیش و پس نمی داند

 

هرکه دمخور شده به وحی دمت

نفسش را نفس نمی داند

 

می تپد در برون سینه دلم

مرغ عارف قفس نمی داند

 

هر که قدر سرشک را نشناخت

قدر بال مگس نمی داند

محمدسهرابی

التماس دعای فرج

شعرامام زمان(ارواحنافداه)

از راه مي رسند بهاران و عيدها

مانده ولي به راه تو چشم اميدها

 

مانند آفتاب لب بام تا به كي

دل خوش كنيم بي تو به وعده وعيدها

 

دلتنگي مرا به تماشا گذاشتند

هر جمعه برگ زردي از اين سر رسيدها

 

شرحي است از حكايت دلدادگي ما

هر شب جنون سر به گريبان بيدها

 

هر روزمان بدون تو شام عزا گذشت

اي صبح بازگشت تو آغاز عيدها

 

مي آيي از نواحي سرسبز آسمان

با بيرقي به سرخي خون شهيدها

یوسف رحیمی

التماس دعای فرج