یاحضرت معصومه(سلام الله علیها)
شهادت عمه سادات حضرت معصومه سلام الله علیهاتسلیت باد
ابري شده است حال و هواي نگاهتان
بغض غروب مي چكد از هر پگاهتان
دلتنگيِ غمی چقدر موج مي زند
در اشكهاي نيمه شبِ گاه گاهتان
چشمان صحن آينه هم تار مي شود
با غربتي كه مي چكد از اشك و آهتان
همراه گريه هاي تو از دست مي رويم
پائين پاي روضة شال سياهتان
عطر مزار مادر سادات مي رسد
از ياسهاي هر سحر بارگاهتان
« فردا چه خاكهاي ندامت به سر كند
امروز هر دلي كه نشد خاك راهتان »
اينقدر كه پر از تب اندوه و ناله اي
شايد دلت گرفته به ياد سه ساله اي
مي گفت چشمهاي ترش درد مي كند
قدش خميده و كمرش درد مي كند
از بسكه سوخت دامن معصوم خيمه ها
حتي نگاه شعله ورش درد مي كند
طوفان تازيانه و باران سنگها !
بيخود كه نيست بال و پرش درد مي كند
مي سوخت غرقِ حسرت خورشيد نيزه ها
خُب پس بگو چرا جگرش درد مي كند
از لطف دستهاي نوازشگري كه بود
ديگر تمام موي سرش درد مي كند
آرام قلب خسته اش از دست رفته بود